امثال و حکم

یارمردان خداباش

یارمردان خداباش:

يار مردان خدا باش كه در كشتي نوح
هست خاكي كه به آبي نخرد طوفان را.
“حافظ”
حتماً ميدانيد که بیماری جزام ،ذره ذره گوشت و تن آدمي را می خورد.آنگونه عمل ميكند كه به يكباره مثلاً نيمي از صورت بيمار ريخته و  صورت بيمار نه لُپ دارد نه گونه!!.از بیرون صورت ،دندانهايش معلوم ميگردد ووو….یا یک تکه از استخوان دستشون معلومه و گوشتاش همه ریخته!.بیماران جزامی چهره های خیلی خیلی دردناکی دارند .طوری که هر کسی نمی تواندبهشون نگاه کند.به لطف پيشرفتهاي علم پزشكي ،الان این افراد با اين نوع بيماري خیلی کم شدند و جلوي این بیماری تقريباً گرفته شده است.

نقل است در قديم وزماني مردمان تبريز دچار اين بيماري مهلك شده بودند و لذا بنا به تشخيص و تدبير آن زمانها ، جهت جلوگيري از شيوع بيشتر اين مرض در بيرون شهر و در دهكده ايي همه اين نوع بيماران را جمع كرده بودند ودر انجا نگهداري ميكردند.
وضعيت آنقدر اسفبار بود كه هيچكس جرات نزديك شدن به انها وياراي همنشيني با ان فلك زدگان را نداشت. براي انان از دور اطعمه و اشربه كه انهم مثلاً نان خشكي بود يا چيزي در همين حدود برايشان ميگذاشتند و ميرفتند.

ازقضاي روزگار ظهر یکی از روزهای رمضان،حسین حلاج كه همیشه برای جزامی ها غذا می برد ،ان روز هم …داشت از خرابه ایی که بیماران جزامی در آن زندگی می کردند می گذشت.جزامی ها ناهار می خوردند …ناهار که نه ؟ ته مانده غذاهای دیگران و چیزهایی که تو اشغال ها پیدا کرده بودند و چند تکه نان خشك و امثالهم..

یکی از انها بلند شد به حلاج گفت : بفرمائيد ناهار !.

– مزاحم نیستم ؟
– نه بفرمایید.
حسین حلاج پای سفره آن جزامي مينشيند!! ….
در اين حين یکی از جزامی ها رو به او كرده و ميگويد :
تو چه جوریه که از ما نمی ترسی؟ …دوستان تو حتی چندششون می شه از کنار ما رد شوند!! …ولی تو الان…. ؟!
حلاج میگويد : خب آنهاها الان روزه هستند برای همین، این جا نمی آيند تا دلشون هوس غذا نکنه . !!
– پس تو که این همه عارفی و خدا پرستی چرا روزه نیستی ؟
– نشد امروز روزه بگیرم … !!

حلاج دست به غذا ها می برد و چند لقمه می خورد…درست از همون غذا هایی که جزامی ها بهشون دست زده بودند … !!
چند لقمه که می خورد بلند میشود و تشکر می کند و می رود ….
موقع افطار ، منصور غذایی به دهنش میگذارد و می گويد : خدایا روزه من را قبول کن ….
یکی از دوستاش با تعجب ميپرسد : ولی ما تو را دیدیم که داشتی با جزامی ها ناهار می خوردی…؟!
حسین در جواب می گويد : او خداست …روزه ی من برای خداست …او می داند که من ان چند لقمه غذا را از روی گرسنگی و هوس نخوردم ….
ايا دل بنده اش را می شکستم روزه ام باطل می شد یا خوردن چند چند لقمه غذا ؟؟؟

پ.ن:
سرنوشت حلاج که همواره منادی حق وافشاگر نامردمی های خلیفه بود مثل سرنوشت بسیاری از عارفان  وصوفیان پاکباخته تاریخ ،کشته شدن فجیع با فتوای قاضی القضات وقت که به فرمان خلیفه بغداد صورت گرفته بود رقم خورد.
گفت آن يار كزو گشت سرٍ دار بلند
جرمش آن بود كه اسرار هويدا ميكرد..!
“حافظ”

پارس گیلدا

یار مردان خدا باش

مطالب بیشتر

نمایش بیشتر

مدیر سایت

من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق / چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست..! "حافظ" ......؛ نام و نام خانوادگی:حسین شعبانی مژدهی ؛ شغل: آزاد؛ تحصیلات: لیسانس در مهندسی؛ متاهل و پدر ؛ علاقمند به طبیعت گردی و کوهنوردی و عکاسی ومستندکردن تجارب نزدیک به هفت دهه پیمایش در این محنتگه خاکی..

نوشته های مشابه

2 دیدگاه

  1. حکایت خیلی زیبایی بود ، آدم لذت میبره این خوندن چنین حکایت هایی که پر از انسانیت و بزرگی هست
    ممنون از سایت خوبتون .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا