حکایت من و مترسک:
یکباراز مترسکي سوال کردم: آيا از تنها ماندن در اين مزرعه بيزار نشدهاي؟
پاسخم داد: در ترساندن ديگران براي من لذتی به ياد ماندني است،
پس من از کار خود راضي هستم و هرگز از آن بيزار نميشوم!
اندکي انديشيدم و سپس گفتم:
راست گفتي! من نيز چنين لذتي را تجربه کرده بودم!
گفت: تو اشتباه ميکني!
زيرا کسي نميتواند چنين لذتي را ببرد،
مگر آنکه درونش مانند من با کاه پُر شده باشد!”
حکومت کردن وسیطره برانسانها و جوامع بشری بر مبنای ترس ، اخلاق وسیره مشترک همه حکام دیکتاتور در طول تاریخ بوده است.نه تنها حکام در سطح مملکت که حتی مدیران و روسایی که کوتاه مدت، مدیریت زیر مجموعه در ید تصمیمات انهاست نیز چنین رویه ایی بر میگزینند ونامش را اقتدار مدیریت میگذارند.برغم اینکه میدانند و مطمئن هستند که دوران ریاست کوتاه ومحبوبیت کاذبشان که با رعب وترس بدست آمده با رفتنشان رخت بر میبندد ولی همچنان سعی وتلاش میکنند با تبلیغات ونیز عوامل وابسته خود چنین جایگاه کاذبی در قلب افراد دست وپا کنند.
این موجودات ذاتا تهی اند.درونشان از انسانیت ومعرفت انسانی خالی ست.چرا که اگر غیر از این باشد وذره ایی معرفت داشته باشند نیک خواهند یافت که حکومت بر قلبها را روشی دیگر باید که ماندگار گردد نه با داغ ودرفش.
سعدی چقدر قشنگ گفته است:
به ره بر یکی پیشم آمد جوان
به تک در پیش گوسفندی دوان
بدو گفتم این ریسمان است و بند
که میآرد اندر پی ات گوسفند
سبک طوق و زنجیر از او باز کرد
چپ و راست پوییدن آغاز کرد
هنوز از پی اش تازیان میدوید
که جو خورده بود از کف مرد و خوید(با او مانوس بود)
چو باز آمد از عیش و شادی به جای
مرا دید و گفت ای خداوند رای
نه این ریسمان میبرد با منش
که احسان کمندی است در گردنش
به لطفی که دیدهست پیل دمان
نیارد همی حمله بر پیلبان
بدان را نوازش کن ای نیکمرد
که سگ پاس دارد چو نان تو خورد
بر آن مرد کند است دندان یوز
که مالد زبان بر پنیرش دو روز
حکایت من و مترسک