درباب مناعت طبع:
دراین بازاراگرسودیست بادرویش خرسنداست
خدایامنعمم گردان به درویشی و خرسندی…!
حافظ
هر وقت که از کنار این خانه روستایی در روستای خرمکش شفت به قصد صعود به ارتفاعات آن نواحی میگذرم به یاد خانه روستایی پدری خودم می افتم که تقریبا شبیه چنین بنایی بود.خانه ایی کاه گلی با شیروانی حلبی وایوان و تالار و اتاقهایی در بالا و پائین.مخصوصا لباسهای مردِ خانه که روی میخی کوبیده شده روی ستونی از تالار آویزان است و نقش جالباسی را دارد.
زمستانها وقتی برف میبارید وضعیت حیاط خانه شبیه همینی هست که در عکس مشاهده میشود.از سر وکول این خانه در یک روز سرد زمستان ، سرما ویخ میبارد ولی در دلِ این خانه، عشقی جاودان میجوشد.عشقی که به همه تار وپود این خانه گرمی میبخشد.هیچ کس در این خانه هیچ توقعی ندارد.همه دور آن بخاری سنتی(کَله) هیزمی جمع و دور هم مینشینند واز گوشی وفضای مجازی و…هم خبری نیست.تنشان اگر سرد باشد ولی دلشان گرم گرم است.
و شبها چه لذتی داشت خوابیدن زیر سه چهار تا لحاف روی این تالار و هوای برفی مخصوصا وقتی از زیر آنهمه لحاف فقط روزنه ایی باز میکردی که هوای تازه را به ریه ات هدایت کنی وصبح ها وقتی لحافها را کنار میزدی همه جاسفیدی بود وهمه جا روشنایی ورادیو که اعلام میکرد بدلیل بارش برف سنگین مدارس تا اطلاع ثانوی تعطیل است.
امروزه دیگر از هیچیک از آن گزاره ها خبری نیست فقط خاطراتش هست که باقی مانده است.
درباب مناعت طبع