امثال و حکم

تدبیروزیر و شفای پادشاه

تدبیروزیر و شفای پادشاه
نقل است که سلطانی مقتدر، سخت بیمار شد و احتمال ارتحال ایشان در اذهان شدت گرفت! در اوج بیماری و کسالت و بستر خوابی وی، وزیر مالیه اش، فقرا را فراخوان کرد و به هر یک از آنان وام کلان داد و به آنان گفت:اصل پول و بهره آن را پس از مرگ پادشاه به ایشان مسترد دارند!سایر وزراء از موضوع با خبر شده و با ملاحظه حال وخیم پادشاه، خبر را مخفی نگه داشتند! اما پس از گذشت مدت زمانی، پادشاه با تحمل زیاد، از بیماری صعب العلاج خلاصی یافت و شفا پیدا کرد و در اوج حیرت همگان به سریر قدرت بازگشت و در اولین مرحله از بازگشتش به قدرت، همه وزراء را برای ارائه گزارش کارکرد و نیز اوضاع مملکت به محضر خویش فرا خواند!وزراء ضمن شرفیابی به حضور و بجا آوردن مراسم شکرانه سلامتی پادشاه، هم گزارش کار و هم گزارش وضعیت ارئه کرده و سعی داشتند با اعلام ارادت و اطاعت، مراتب رضایت و خرسندی پادشاه را نسبت به خویش فراهم آورده و یا حتی موقعیت و مقام خود را تقویت نمایند!در همین اثنا، وزراء با رویت سلامت مزاج پادشاه، تصمیم گرفتند که پادشاه را از خیانت وزیر مالیه اش مستحضر سازند و همینطور هم شد و پادشاه به محض اطلاع از موضوع، وزیر مالیه را احضار و صحت و سقم خبر را خواستار گردید!وزیر مالیه نیز بیدرنگ مراتب خبر را تائید کرده و آن را پذیرفت و پادشاه قبل از آن که او ادامه سخن داده و مطلبی را توضیح د هد، پرخاشگرانه بر او فریاد زد و قاطعانه دستور داد که او را به دار بکشند، تا درس عبرتی برای دیگر وزراء باشد!ماموران نیز وزیر مالیه را دستگیر کرده و نیمه برهنه به جلاد سپردند تا دستور پادشاه در طرفةالعینی اجرا گردد و او نیز، ایشان را به پای دار برد و طبق رسم که از فرد محکوم آخرین حرفها و سفارشات را قبل از کشیدن طناب مطالبه می کرد ند، پادشاه نیز از وزیر مالیه که قبلاً بسیار مورد وثوقش بود، پرسید: با این همه محبتی که بین ما وجود داشت، دوست دارم بدانم که چه انگیزه ای ترا به انجام چنین خیانت بزرگی به پادشاه که ولی نعمت شماست، ترغیب کرد؟!وزیر مالیه که بسیار مستاصل و ناامید از بازگشت پادشاه از تصمیم خویش بود، خطاب به پادشاه گفت : خیانتی در کار نبود و اگر مهلتی عنایت شود، شرح آن را خواهم گفت! پادشاه مهلت داد و وزیر مالیه شرح داد که؛ بیماری پادشاه چنان سخت شده بود که علیرغم همه هزینه هایی که انجام می گرفت، از حاذق ترین طبیبان مملکت و نیز سایر ممالک هم کاری ساخته نبود و تقریباً همه جواب رد داده و تلویحاً مرگ قریب الوقوع پادشاه را قطعی اعلام می کردند!من عاشق پادشاه بودم و نمی توانستم دست روی دست گذاشته و کاری نکنم و یا حتی همچون سایر وزراء، با ولیعهد و یا همان پادشاه آینده دل بسته و مقدمات پذیرش خود را نزد ایشان زمینه چینی کنم!فلذا من به عالم معنا پناه برده و از علمای دین راه علاج مطالبه نمودم و آنان به من گفتند که سنت الهی بر این است که اگر مردم و ترجیحاً تهیدستان و فقراء به مساجد رفته و خالصانه شفا و طول عمر پادشاه را از خدا مسئلت نمایند، خدای متعال نیز اگر مصلحت بداند، قضا و قدر را تغییر داده و مرگ او را به تاخیر می اندازد!من هر چه فکر کردم که چگونه مردم را به دعای خالصانه ترغیب کنم، چیزی به ذهنم نمی آمد تا اینکه تفالی به حافظ زده و این شعر چشمانم را نوازش داد که فرمود:بلا گردان جان و تن، دعای مستمندان است / که بیند خیر از آن خرمن، که ننگ از خوشه چین دارد؟!از این بیت شعر حافظ الهام گرفتم و فقیرترین آحاد مردم جامعه را فراخواندم و وام سنگینی به همان شرط و شرحی که وزراء گفتند، به یکایک آنها داده و با جدیت به آنها گفتم که اگر در مهلت مقتضی وام را تمام و کمال و یکجا نپردازند، از خشم من و لبه تیغ جلاد در امان نخواهند بود!اما از آنجایی که این مستمندان، محتاج تر و ناتوان تر از آنی بودند که روزی توان بازپرداخت داشته باشند، از همان روزی که این پول را گرفته و برای انجام امورات واجب شان هزینه کرده و دوباره تهیدست شده اند، به مساجد رفته و شب و روز برای سلامتی و طول عمر پادشاه، خالصانه دعا کردند که پادشاه جان به جان آفرین تسلیم نکند تا آنها مجبور به بازپرداخت وامشان به وزیر مالیه نشوند!فلذا تردید ندارم که سلامتی امروز پادشاه و طول عمر قطعی اعلیحضرت، مرهون دعای خیر و خالصانه مستمندانی بوده است که کل وام های دریافتی آنها حتی به اندازه هزینه یکی از طبیبانی که از بلاد بیگانه به حضور شرفیاب شده و کاری از پیش نبرد ه اند هم نبوده است!حال من از شما می پرسم که آیا کار من خیانت بوده، یا خدمت خالصانه و مریدانه ام به پادشاه محسوب می شود و آیا من مستحق دار مجازاتم و یا اینکه باید مورد امتنان و سپاسگذاری باشم؟!پادشاه پس از اندکی تامل و اندیشه، از تعجیل و تاثیرپذیری غیر مدبرانه اش شرمنده شد ودستور داد وزیر را از دار مجازات پائین آورده و تکریمش کنند و او را مجدداً به حضورش در دارالسلطنه مشرف سازند و درباریان نیز چنین کردند، پادشاه برای جبران مافات و تجلیل از خدمات مدبرانه اش، وزیر مالیه را به مقام نخست وزیری و رئیس الوزرائی و یا همان وزیر اعظم ارتقاء و اعتلاء داد و از او دلجوئی کرد و تا پایان عمر به او تفقد ویژه عنایت می کرد! و از آن روز تا پایان عمر همیشه زیر لب این شعر حافظ را زمزمه می کرد که :بلاگردان جان و تن، دعای مستمندان است که بیند خیر از آن خرمن، که ننگ از خوشه چین دارد! و جالب اینجاست که همین تک بیت، نگاه او را نسبت به رعایا تغییر داد و از آن پس سعی کرد رابطه اش را با مردم بهبود بخشیده و فاصله اش را کمتر کند و به اموراتشان واقف شده و تا حد امکان حلال مشکلاتشان باشد!
———————————–
هر آن کو خاطر مجموع و یار نازنین دارد
سعادت همدم او گشت و دولت همنشین دارد
حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است
کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد
دهان تنگ شیرینش مگر ملک سلیمان است
که نقش خاتم لعلش جهان زیر نگین دارد
لب لعل و خط مشکین چو آنش هست و اینش هست
بنازم دلبر خود را که حسنش آن و این دارد
به خواری منگر ای منعم ضعیفان و نحیفان را
که صدر مجلس عشرت گدای رهنشین دارد
چو بر روی زمین باشی توانایی غنیمت دان
که دوران ناتوانی‌ها بسی زیر زمین دارد
بلاگردان جان و تن دعای مستمندان است
که بیند خیر از آن خرمن که ننگ از خوشه چین دارد
صبا از عشق من رمزی بگو با آن شه خوبان
که صد جمشید و کیخسرو غلام کمترین دارد
و گر گوید نمی‌خواهم چو حافظ عاشق مفلس
بگوییدش که سلطانی گدایی همنشین دارد
نمایش بیشتر

مدیر سایت

من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق / چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست..! "حافظ" ......؛ نام و نام خانوادگی:حسین شعبانی مژدهی ؛ شغل: آزاد؛ تحصیلات: لیسانس در مهندسی؛ متاهل و پدر ؛ علاقمند به طبیعت گردی و کوهنوردی و عکاسی ومستندکردن تجارب نزدیک به هفت دهه پیمایش در این محنتگه خاکی..

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا