محیط زیست

فرق من و رودخانه

آنچه مرا از رودخانه متمایز میسازد!

فرق من و رودخانه:

وقتی بند کفشهایت را محکم میکنی،شوق رفتن و وصال ، انرژی دو چندان به گلبولهایت تزریق میکند و سرتاپای وجودت را فرا میگیرد.
وقتی راه میفتی در میان سنگلاخهای مسیر ودر بین خس و خار و…،هر گز از سرزنش سنگریزه هایی که پاهایت را آزار میدهند ،آزرده خاطر نمیشوی، چراکه میدانی، لذت محض و مطلق، دررسیدن به بلندای قله است و بس.
در طول مسیر حتی ،زیاد به زیبایی رودخانه ها و آبشارها هم توجه نداری وقتی کنار رودخانه هستی ، به قله فکر میکنی اصلا متوجه نیستی که این رودخانه خروشان و گریزان و هراسان با آن سر وصداهایش چی میگوید و از کجا راه افتاده وبه کجا میرود ؟!چرا؟چون به هدفت فکر میکنی که قله هست.
در طول مسیر ،شاید چندین و چند بار از روی پلهای چوبی، عرض رودخانه را طی کنی و یا کیلومترها در مجاورتش را ه بروی ولی به بسترش توجه نداری به سنگهای داخل رودخانه به همانها که به رودخانه آواز خواندن ،یاد میدهند..


اصلا فکر نمیکنی وبه ذهنت نمیرسد که اگر این سنگها را از بستر رود برداری ،رودخانه آواز خواندن خودش را از یاد خواهد برد!این سنگها وشنها و ماسه های بستر رودخانه به مثابه ساز رودخانه هستند وتو اصلا به این توجه نداری!
تو میروی ومیروی و میروی و کم کم از رودخانه فاصله میگیری. کم کم آبشارها را میبینی همانهایی که از بهم پیوستن آنهاست که رودخانه ایجاد شده است.از کنار آبشارها هم عبور میکنی واز آبشار هم نمی آموزی که در سقوط هم حتی میتوان با عظمت وزیبا بود…!میروی بالاتروبالاتر به یال میرسی وسوار یال میشوی .
کم کم نوک قله ویا شاید یکی از قله ها را میبینی وفکر میکنی شاید چند دقیقه دیگر ،آنجا باشی! و لی اشتباه میکنی بازهم مرتکب خطای محاسبه میشوی !هنوز خیلی راه مانده است .


اصلا شاید ،هنوز قله آنطرفتر باشد وتو هنوز ندیده باشی!.بالاخره آنقدر عطش رسیدن در وجودت فوران میکند که به هر سختی و مشقتی که باشد به اوج میرسی.با همراهان و همنوردان خودت ،حلقه اتحاد تشکیل میدهی ودست در دست آنان سرود قله میخوانی”اری اری زندگی زیباست،زندگی آتشگهی دیرینه پار برجاست،گر بیفروزیش ،رقص شعله اش در هرکران پیداست،ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست….!

فرق من و رودخانه

بعد عکس یادگاری میگیری و حالا از ان بالا ،محو تماشای رودخانه میشوی!خیلی خوشحالی! چراکه دیگر به قله رسیدی.اصلا به آرزوهایت رسیدی با معشوقت وصال حاصل نمودی ولی افسوس که زیاد نمیتوانی توقف کنی مخصوصا وقتی ابرهای باران زا را در فراخنای آسمان مشاهده میکنی وبه مسیر برگشت فکر میکنی وبه پاهای زخم و زگیلت نظر می اندازی خواهی فهمید که زیاد جای درنگ نیست .باید غزل خدا حافظی با قله را بخوانی وراه برگشت را در پیش بگیری.تو به وصال معشوقت رسیدی ولی هنوز ،یکی،نرسیده تو برمیگردی ولی او میرود.تو عازم شهر وخانه خودت هستی ولی او عازم میعادگاه خود و حجله خویش است. اری او رودخانه است که از قله سرچشمه میگیرد اصلا “زایش گاه” او قله است.این قله است که قطره قطره آب را از جای جای گلوگاه تشنه خود جمع میکند تا به هم برسانندشان و تبدیل به آب باریکه ایی کند.

همان آب باریکه ایی که برای” رفتن” گاهی باید بیفتد آنهم از ارتفاع چند ده متری که آبشارش مینامیم و چه عظمتی دارد این آبشار…!اکنون در مسیر برگشت کم کم درک میکنیم” آبشار و عظمتش را” که اوج زیباییش در سقوط آن است وچه درس آموزنده ایی!کاش آدمیان نیز طوری زندگی کنند که در سقوط هم با عظمت باشند!!ازش عکس میگیری و از او دور میشوی وبازهم با آبشار دیگر و شرشر سقوط و سیلانش وبازهم عکس و بازهم عظمتش .اکنون و در مسیر برگشت خسته بنظر میرسی !زخمهای پایت آزاردهنده شده اند هی آب مینوشی و تنقلات و کشمش و شکلات وآواز خوانی همراهان خوش صدا و همنوردان باانگیزه….

فرق من و رودخانه

ولی گویی خستگی را حس نمیکنی چرا که میبینی آن قطرات آب و آن آبشارها اکنون و کمی پائینتر به هم پیوسته اند ورودخانه زیبایی شکل گرفته است ورودخانه نیز با عجله ودر پیچاپیچ کوه و دره و سنگ و گل و لای، راه پر فراز و نشیب خودش را یافته است.گویی چون دلبری نوجوان تازه به دوران رسیده ،دلبری وطنازی میکند !وقتی از اون بالا بالاها به آن خیره میشوی گویی با پیچ و تاب بدنش، دارد رقص میکند وبا برخورد به سنگهای مسیر، سمفونی عشق ووصال مینوازد وآواز میخواند.او هم مثل تو که شوق وصال داشته ایی، شوق وصلت دارد ولی یار او با یار تو فرق دارد.تو به قله می اندیشیدی ولی او به دریا می اندیشد.معشوق رود ،دریاست.با این همه جوش وخروش و هیجان و شتابش بسوی معشوقش روان است.میخواهی از این لحظه خاطره انگیز عکس بگیری وبه یادگار داشته باشی ولی مگر لنز دوربینت میتواند این همه عظمت وزیبایی وپیچ و تاب را ببیند این فقط چشمان توست که توان دیدن انرا دارد…وسوسه میشوی بروی در کنارش ،دستانش رابگیری و با او به شیوه و عشوه خودش رقص کنان آواز عشق وزندگی سر دهی!او عین زندگی ،عین عشق ،واوج زیبایی وصافی وصداقت و پاکیست!اصلا آلایشی ندارد.رودخانه رگ حی وحیات است وصاف وصفای آئینه….!


چاره ایی نیست فقط باید بخاطر بسپاریش.اگر یادت بماند که گمان نمیکنم!
میگوئید نه بخاطر خواهم سپرد!میگویم نه حالا گوش کن چرا!!!
وقتی پائینتر می ایی او نیز اکنون بزرگتر شده است درست مثل یار هجده ساله تو.برگهای زرد وسبز درختان مسیر ،در کنارسبزه زارها نمناک و تر وتازه حاشیه، گویی به تن زیبای رودخانه ،لباسی از جنس حریر پوشانیده است.هرچقدر میرود گیسوانش بلندتر میشود ،کمرش باریکتر میگردد قدش رساتر وهیکلش دلرباتر میگردد وزیبایی در اوج، دیگر نگو….!

فرق من و رودخانه

مات و مبهوتش میشوی.اکنون همه سختی های مسیر از یاد و خاطرت میرود.الان دیگر همه ارزوها و رویاهای جوانی و نوجوانی خودت را در آواز رودخانه احساس میکنی .دیگر، رودخانه خودش را به هفت قلم آرایش ،اراسته تا روانه حجله گاه خویش گردد و خودش را به آغوش یار خود یعنی دریا بسپارد ودر جوار او ودر متن و بطنش ارام بگیرد…!رود به مسیر وراه و هدفش ایمان و اعتقاد داردوشک نمیکند او مطمئن است که به دریا میرسد،


“بدون شک” مرداب “رودیست که در بین راه شک نموده است، که تا لب دریا نمیرسد”!!
درست مثل خودت!اری خودت که که در اوج زیبایی وجوانی ،حجله عشق و وصلت برپای داشتی و دوست داشتی با اقل عیب وایراد و نقصان، یارت را رویت کنی !
یادت می اید ؟برای ژل موهایت برای تک تک تارهای مویت ،برای ماشین عروست برای لباس و کفش و جواهراتت وبرای …..چقدر وسوسه داشتی؟یادت هست برای کم کردن نقصانهایت چند ساعت باید در سالن آرایش منتظر میماندی وزیر انواع ادکلنها و کرمها و لوازم و وسایل ارایشی وپیرایشی، وقت صرف میکردی ؟!.اینها همه برای چی بود ؟برای اینکه تو خوشگلتر وزیباتر گردی ودر اوج زیبایی در حجله حاضر شوی!اری اکنون رودخانه نیز چنینی سودایی در سر دارد…!

راستی ناکامی بد است نه…!؟


میگوئید یعنی چی؟میگویم اگر هرعروس یا دامادی به هنگام ورود به حجله با صورتی کثیف و تنی زخمی ومجروح واندامی که سراسر از آن زشتی و نازیبایی وگنداب و کثافت ببارد چه احساسی دارند.لابد خیلی بد !اری متاسفانه باید بگویم که ما انسانها با رودخانه چنین میکنیم وقتی رودخانه به شهر میرسد ومیرود که در بستر دشت ، مسیرش را به سمت دریا پیدا کند ،هنرنمایی ما انسانها تازه شروع میشود.هرچی اشغال وظروف یکبار مصرف و چند بار مصرف و فاضلاب انسانی وصنعتی و…است را جمع میکنیم وپرت میکنیم به سوی رودخانه…!همان رودخانه ایی که که در کوهستان ،انقدر باریک وطناز وظریف ولطیف ودلربا و زیبا بود، اکنون که در پهنه دشت قرار میگیرد بوسیله ما انسانها، بدریخت و پت وپهن و چاق و خپل والوده و زشت میگردد.سدها را ببینید.

فرق من و رودخانه

بقول خودمان داریم کار مهندسی انجام میدهیم.دربالادست سد میسازیم و در پائین رست رودخانه را از فرم می اندازیم،بسترش را میخشکانیم ودر آن پارکینگ خودرو میسازیم،رستوران جزیره احداث میکنیم،ویا در این  سالهای اخیریادگرفته ایم پارک ساحلی بنا میکنیم!.معادن شن و ماسه را توجه کنید لابد میگوئید برای امورعمرانی وشهرسازی و مدنیت!الازم و واجب است.این یکی دیگر خیلی جالب است !مدنیت!!!اصلا به پلهاوپارکهای ساحلی وخیابانها وجاده های حاشیه رودخانه ها دقت کنید ،آخر این کدام مدنیت وکدام عمران چه مشاور وکدام پژوهش ودانشگاه،سازمان برنامه،نظارت ودولت است که اجازه میدهد اینگونه با طبیعت رفتار کنیم؟!ایا فکرروزهای سیل را کرده اید،راستی میدانید سیل بیاید ورودخانه مسیرش وحریمش را بسته و حرمتش را شکسته ببیند آنگاه در شهر وپارک وجزیره وروستا جاری میشود و پل وسد هرچه وهر آنچه در مسیر هست را با هم میبرد وتر و خشک را باهم میسوزاند؟.بگذریم وای خدای من اصلا ایا این رودخانه همانی بود که در کوه دیدیمشان!چرا اینگونه شده؟چه کسی با او چنین کرده و او کسی نیست جز خودمان….تو همواره تلاش داری که در مسیر رودخانه سد ایجاد کنی ،انحرافش دهی و نگذاری که رودخانه به دریا برسد!تو رودخانه را آلوده میکنی و کثیفش مینمایی!! ولی رودخانه با تو چنین نمیکند !رودخانه ظاهر ترا صفا و جلا میدهد که تو با حداکثر زیبایی به معشوقت برسی!تو رودخانه را کدر میکنی ولی رودخانه ،کدورت را از تو می زداید!اینجاست که فرق تو رودخانه مشخص میشود!اینجاست که رودخانه خسته میشود ونای رفتن ندارد!رودخانه در دل دشت پر اب تر از کوه است ولی رمق ندارد،خروشان نیست !دریا یعنی معشوقش در چند قدمی اوست ولی رودخانه خجل است که با این تن زخمی و هیکل ناموزون خودش را به دریا معرفی کند!! و اینجاست که میبینیم زاینده رودمان نای رفتن ندارد و از رفتن باز میماند.

سپید رودمان دیگر راز نمیگوید.گوهر رودمان مملو از کثافات شده و عطای هر چه گوهر را به لقایش بخشیده،زرینه رود وسیمینه رود وجاجرود و …..همه و همه از همان اوان زندگی طعم تلخ ناکامی را از جام زهر اگینی که بدست ما انسانها نوشیده اند چشیده وبا این تن کثیف و صورت نازیبا و چهره کریه به لقای معبود خود میشتابند وبخشی از این نازیبایی ها و کج سلیقگی ها و بدرفتاری ما انسانها را در دلتای خود یعنی همانجایی که دریا آغوش باز میکند تا رود عاشق را دریابد به نمایش د ر می آورند وویترین اسفناکی شکل میگیرد تا به ما بگوید که ای انسان که خیلی به خودت مینازی وفکر میکنی که اشرف مخلوقاتی ودین وپیامبر وعلم و دانشگاه داری و افتخار میکنی که برج میسازی و به فضا میروی وفکر میکنی که خیلی با کلاسی، موقع خروج از منزل آنقدر به سر و صورتت میرسی وعطراگینت میکنی وآرایش وپیرایشت مینمایی که زشتیهای تو را کسی نبیند .تو اری تو از همه نالایقتر و کثیفتری!تو لیاقت زندگی در بهشتی که رودخانه صاف وزلال یکی از مصادیق ان است را نداری .تو باید در همین فاضلاب بلولی وعمرت را تباه کنی،دیدی تو فراموشکاری….!!

پارس گیلدا
فرق من و رودخانه

 مطالب بیشتر

نمایش بیشتر

مدیر سایت

من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق / چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست..! "حافظ" ......؛ نام و نام خانوادگی:حسین شعبانی مژدهی ؛ شغل: آزاد؛ تحصیلات: لیسانس در مهندسی؛ متاهل و پدر ؛ علاقمند به طبیعت گردی و کوهنوردی و عکاسی ومستندکردن تجارب نزدیک به هفت دهه پیمایش در این محنتگه خاکی..

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا