انسانم آرزوست
انسانم آرزوست
سلیقه عامیانه از یک زندگی آرام و ایدهآل خانوادگی الگوی پدر و مادری با دو فرزند پسر و دختر را بیش از همه میپسندد. زندگی خانواده چهار نفره واحد فرازنده، گوئی دقیقاً مبتنی بر این الگوی محبوب طراحی شده بود. واحد متولد 1346 اسالم تالش است. در دوران تحصیل از شاگردان ممتاز منطقه محسوب میشد. در دانشگاه رادیولوژی خواند و پس از فارغالتحصیلی بلافاصله ازدواج کرد. حاصل این ازدوراج دو فرزند دختر و پسر به نامهای پرهام و پریا است. مدتی بعد به عنوان تکنسین رادیولوژی در بیمارستان دولتی شهر مریوان استخدام رسمی شد. پرهام و پریا در مریوان مدرسه میرفتند. همسر واحد تحصیلکرده ادبیات است.او پس از فارغالتحصیلی کار مناسبی پیدا نکرد. البته زندگی در یک شهر غریب با دو فرزند چندان فرصتی هم باقی نمیگذاشت که زن و شوهر هر دو سر کار بروند.
انسانم آرزوست
زندگی بیدغدغه و آرام این خانواده با درخشش پرهام که در تمام دوران تحصیل ابتدائی و راهنمائی شاگرد اول بیچون و چرای مدارس مریوان بود، شیرینتر هم شد. مریوان مدرسه تیزهوشان نداشت . پرهام در دبیرستان تیزهوشان سنندج با نمره عالی قبول شد. بیمارستان مریوان نیز موافقت کرد که واحد به مرکز استان منتقل شود. موفقیتهای پرهام در سنندج پایانی نداشت. شاگرد اول بلامنازع دبیرستان تیزهوشان بود. کادر مدرسه روی موفقیت او حساب ویژهای باز کرده بودند.
در سالهای پایانی دبیرستان آزمونهای مؤسسات مختلف نشان داد که احتمال شاگرد اولی کنکور پرهام در رشته تجربی دور از انتظار نیست. سال تحصیلی نود و سه نود و چهار برای پرهام سال دیپلم و سال سرنوشتسازی بود. اما بدترین اتفاق ممکن برای این خانواده خوشبخت درست در همین سال افتاد. تابستان نود و سه بیماری ناشناسی پدر خانواده را سخت گرفتار ساخت. واحد یک بار از روی بلندی افتاده بود. مدتی فکر میکرد این همه درد ناشی از آن افتادن است. بررسیها اما حاکی از نشانههای خطرناکی بود.
ادامه معالجات
انسانم آرزوست
واحد پس از ترخیص از بیمارستان شریعتی بسیار ضعیف شده بود. به استراحت مطلق نیاز داشت. اما نظر به اینکه پرهام در سنندج سخت مشغول درس و کنکور بود، ترجیح داد به اسالم و خانه پدری برای استراحت برگردد تا تمرکز پرهام همچنان روی کنکور باقی بماند. در سنندج و در محل کار نیز همکاران واحد نهایت همکاری را با او کردند. با اینکه چند ماهی بود که عملاً نتوانسته بود سر کار حاضر شود، همکارانش مرتب به جای او کشیک میدادند تا دستکم از منظر مالی تحت فشار نباشد.
اما روز به روز در اسالم حال او بدتر میشد. برای ادامه مداوا در بیمارستان رازی رشت بستری شد. در رشت بعضی از همدورهایهای او پزشکان نام آشنائی بودند. آنها دست به کار شدند. پس از آزمایشات و نمونهبرداری مجدد متوجه شدند که سرطان امان واحد را بریده و در مرحله بسیار پیشرفتهای است. بلافاصله شیمی درمانی سنگینی را شروع کردند تا شاید کمی بیشتر زنده بماند.
انسانم آرزوست
واحد برای شیمی درمانی مرتب بین اسالم و رشت در رفت و آمد بود. بیش از حد ضعیف شده بود .نیاز به مراقبت بیشتر داشت. پدر و مادر پیر واحد نیز چندان امکان مراقبت از او را نداشتند. هیچ چارهای جز این نبود که همسر و فرزندانش به اسالم برگردند. همسر واحد خانه اجازهای در سنندج را تحویل داد. دخترش پریا را که ششم دبستان میرفت در مدارس اسالم ثبت نام کرد. اما بزرگترین مانع پرهام بود. عملاً همه برنامههای او به هم میریخت.
گوئی تاریخ برای این خانواده تکرار میشد. آدم با استعداد در خانواده فرازنده کم نیست. میترا فرازنده خواهر واحد فرازنده، اما از هر انگشت کوچک او هنر میبارد. واحد نیز در زمان کنکور شاگرد ممتاز منطقه بود. پارهای گرفتاریهای ناخواسته اجازه نداد کنکور موفقی داشته باشد. اکنون هم که همه چیز برای موفقیت بزرگ پسر او پرهام فراهم بود، خود با سرطان دست و پنجه نرم میکرد. خانواده در بدترین شرایط باید به تالش برمی گشتند که مرکز آن شهر هشتپر نه امکانات و فضای رقابتی سنگین سنندج را داشت و نه پرهام میتوانست در سطحی که برای کنکور آماده میشد خود را به سرعت با شرایط جدید تطبیق دهد.
انسانم آرزوست
در همین شرایط که ناچار از تصمیمات دشواری بودند و زندگی آنها شدیداً متلاطم شده بود، حاج خانمی که فقط یک همسایه برای این خانواده در سنندج بود، پیشنهادی بزرگوارانه و بینهایت مهربانانه داد. او به پدر و مادر پرهام قول داد که مثل فرزند خود از پسر آنها مراقبت خواهد کرد. از آنها خواست که پرهام را پیش او بگذارند. با خیال راحت به شهر خود برگردند. به مادر پرهام قول داد که فرزند او هیچ کم و کسری طی این چند ماه نخواهد داشت. همینطور هم شد. حاجخانم برای این خانواده غریب که به شدت هم گرفتار شده بودند، سنگ تمام گذاشت.
مراقبت ویژه
حاج خانم بلافاصله در خانه خود تغییراتی داد. بهترین و بزرگترین اتاق خانه به پرهام اختصاص یافت. اینترنت و میز تحریر و همه چیز در این اتاق به نحو احسن برای پرهام فراهم شد. حاج خانم غذاهای مورد علاقه او را از مادرش پرسید. با برنامهها و کلاسهای متنوع پرهام آشنا شد. پرهام شاگرد معمولی نبود. قبولی در دانشگاه تهران تنها هدف او نبود. چشم به رتبه تکرقمی در کنکور داشت.در سطح بسیار بالائی درس میخواند. در تمام آزمونها بلااستثناء مقام اول را در استان کردستان کسب میکرد. وقتی رقابت سنگین است، بعضاً بین بچهها حرفهائی رد و بدل میشود که اسباب نگرانی نسبی والدین هم هست. حاج خانم این بخش قضیه را هم در نظر داشت.او به والدین پرهام اطمینان خاطر داد که نگران او نباشند.
رسیدگی به وضعیت پرهام
در مدتی که پرهام در خانه حاج خانم بود، وضع او به لحاظ سکونت حتی بهتر هم شد. قدرت روحی بالا و وارستگی حاج خانم اجازه نمیداد که اتفاقات تلخ زندگی تمرکز پرهام را به هم بریزد. پدر پرهام نیز در هر تماسی از او میخواست که روی درس خود متمرکز شود.
اما گرفتاری پایان نداشت. اسفندماه حال واحد رو به وخامت نهاد. او را در بیمارستان شهید نورانی هشتپر بستری کردند. خود نیز میدانست که دیگر امیدی نیست. از همسرش خواست که برای آخرین بار پرهام را ببیند. در مسیر طولانی سنندج تا هشتپر باید دو بار اتوبوس عوض کرد. روز 24 اسفند همه منتظر رسیدن پرهام بودند. از بد حادثه در همین روز و از ساعت هشت و نیم شب چند ساعتی همه مبایلهای منطقه تالش قطع بود.خانواده نمیتوانستند خبر بگیرند که پرهام کجاست و به دیدار پدر خواهد رسید یا نه. حدود ساعت یک ربع به ده شب پرهام خود را به بیمارستان هشتپر رساند. همه خانواده و کادر درمان بیمارستان شهید نورانی شهر هشتپر به چشم خود دیدند که وقتی پرهام بالای سر پدر رسید، پدر چشم باز کرد و پسر را دید و روی او را بوسید و در دم جان به جانآفرین تسلیم کرد.
بعد از درگذشت پدر
بعد از درگذشت این پدر جوان، حاج خانم به همراه خانواده برای مراسم ختم از سنندج به اسالم آمدند. چند روزی در اسالم بودند. سال که تحویل شد و چند روز اول عید سپری شد، حاج خانم از مادر پرهام اجازه خواست که او را با خود ببرد. گفت که به پدر او قول داده همه شرایط را برای کنکور موفق پرهام فراهم کند. آرامش ذاتی و قدرت روحی بالای این بانو آرامش را به خانواده مصیبتدیده برمیگرداند. پرهام با خانواده حاج خانم به سنندج برگشت. حاج خانم بعد از مرگ پدر، برای پرهام هم مادری میکرد و هم پدری. مثل پروانه دور سر او میچرخید تا بتواند دوباره به روند دشوار کنکور برگردد. اراده پرهام و حمایت همه جانبه حاج خانم موفق شد.
انسانم آرزوست
پرهام به کورس رقابت و شرکت در آزمونها برگشت. همه رقیبان خود را میشناخت. بعضی وقتها با او تماس میگرفتم و از آمادگیاش سوال میکردم. میگفت شاگرد اول کنکور دختری تبریزی است و از پس او برنخواهم آمد. با او شوخی میکردم و میگفتم هرگز با خانمها رقابت نکن و همیشه به مقام بعدی فکر کن. توانائی سارا همتی (شاگرد اول کنکور تجربی) را در جریان رقابتهای سراسری خوب شناخته بود و بارها از او تعریف میکرد. میگفت در شانزده آزمونی که مؤسسات حرفهای برگزار کردهاند، فقط چهار بار توانسته مقام اول کشوری را کسب کند. در سایر موارد معمولاً سارا رتبه اول را کسب میکرد.
قبل از کنکور
چند روز قبل از اینکه کنکور برگزار شود، حاج خانم پرهام را از هر لحاظ قرنطینه کرده بود که مبادا بیماریهای معمولی مثل سرماخوردگی سراغ او بیاید. انواع عرقجات سنتی مثل عرق بیدمشک و عرق نعنا را هم آماده گذاشته بود که اگر دل دردی و یا ناراحتی کوچکی برای پرهام پیش آمد بلافاصله اقدام کند. روز کنکور او را به جلسه امتحان برد و تا پایان در انتظار ماند. چند روز بعد نیز پرهام را روانه اسالم کرد. بعد از آن تمام کسانی که این خانواده را میشناختند، برای اعلام نتایج کنکور لحظهشماری میکردند.
وبالاخره نتایج کنکور
روز بیست و نهم تیرماه نتایج اولیه کنکور منتشر شد. نام پرهام در میان ده نفر اول نبود. اضطراب عجیبی داشت. در تالش بودم و کمی با هم پیادهروی کردیم تا شاید آرام شود. اغلب نفرات برتر کنکور تجربی را میشناخت. در رقابتهای آزمایشی رتبه او معمولاً بهتر از نفرات سوم به بعد کنکور بود. فکر میکرد که احتمالاً بعضی از سوالات را جابجا جواب داده است. شرایط روحی او خوب نبود و خیلی استرس داشت.
قرار بود از ساعت شش عصر روز سیام تیرماه همه نتایج اعلام شود. خوشبختانه سازمان سنجش از اول صبح نتایج را اعلام کرد. رتبه پرهام نفر دوازدهم منطقه دو بود. در زیر گروه پزشکی رتبه 22 را در سطح کشور بدست آورد و در مجموع نیز رتبه 28 کشوری را کسب کرد. رتبه تکرقمی را نتوانست کسب کند. اما با شرایط دشواری که داشت، موفقیت او بسیار تحسینبرانگیز بود. رتبه او نیر به اندازه کافی عالی است که آروزی تحصیل پزشکی در دانشگاه تهران را به طور حتم محقق کند. از نتیجه خوشحال بود. ابتدا به حاج خانم زنگ زد و این خبر خوب را داد. سپس به اتفاق خانواده و اول صبح سر خاک پدر رفتند.
انسانم آرزوست
مدتها قبل وقتی پرهام صحبت از رتبه تکرقمی میکرد، من هم با او شوخی میکردم و میگفتم احیاناً اگر جزو نفرات اول کنکور شدی یادت باشد که تو افتخار تالش ما هستی و نباید سنندجیها موفقیت تو را به نام خود ثبت کنند. اما غافل از این بودم که پیش از کنکور حاج خانمی از سنندج رتبه اول را در کل رشتههای کنکور کسب کرده بود. او در بدترین شرایط، به بهترین نحو ممکن و مثل یک قدیسه به داد خانوادهای مصیبت زده رسید که هیچ نسبتی با آنها نداشت.
وقتی در فیسبوک به دوستان خودم قول دادم که داستان شاگرد اول واقعی کنکور 94 را خواهم نوشت، خیلی سعی کردم که از حاج خانم اجازه بگیرم تا در اینجا از ایشان به نام یاد کنم، اما موافقت نکردند. خود را فقط “مادر پرهام” مینامند. اکنون فکر میکنم که این کار و تلاش من برای کسب اجازه از ایشان هیچ ضرورتی نداشت. بزرگانی چون سعدی و مولانا قرنهاست که نام و مشخصات شناسنامهای دقیق حاج خانم را به بشریت معرفی کردهاند : انسان….
“از ایمیل های وارده”
واحد و پرهام
پارس گیلدا
انسانم آرزوست
دست مریزاد ،،چه اراده ای فوق العاده بود امیدوارم همیشه موفق باشند و روح پدرشون همیشه در آرامش باشن
آمین