بگذار هر چه داری و بگذر
بقول استاد سخن:
آن را که جای نیست همه شهر جای اوست،
درویش هر کجا که شب آید سرای اوست،
بیخانمان که هیچ ندارد به جز خدای،
او را گدا مگوی که سلطان گدای اوست،
مرد خدا به مشرق و مغرب غریب نیست،
چندانکه میرود همه ملک خدای اوست،
بگذار هر چه داری و بگذر که هیچ نیست،
این پنج روزه عمر که مرگ از قفای اوست،
هر آدمی که کشتهٔ شمشیر عشق شد،
گو غم مخور که ملک ابد خونبهای اوست،
از دست دوست هر چه ستانی شکر بود،
سعدی رضای خود مطلب چون رضای اوست،