برش کتاب

زندگی پوشالی

زندگی پوشالی:

بعدازاحداث کتابخانه دوم،حالانوبت‌ سر و سامان دادن به کتاب‌های بلاتکلیف بود.دراثنای زیرروکردن کُتب قدیمی که به نوعی زیرو رو کردن خاطرات گذشته هم بودکتابهای عتیقه ایی پیداشدند!

یکی ازآنها همین کتاب زندگی پوشالی نوشته خانم شیرین شریفی ست.باجلدی رنگ و رو رفته و طرح روی جلد مزین به عکس نویسنده با حروفچینی قدیمی ولی با کیفیت و خوانا.کتابی ازانتشارات فروغی که نه تلفن دارد،نه آدرس،نه سال انتشار و ازهمه مهمتر،معلوم نیست کی خریده ام ویا احتمالا چه کسی به من هدیه داده است!.اگرخریده ام حتما زیر ده ریال باید خریده باشم چون تمکن مالیم در دوران محصلی که ازمحل پول عیدی و یا صرفه جویی پول توجیبی مدرسه بوده بیش از این مقدار نبوده است.سرچی کردم تا از چند و چون کتاب و ناشر و نویسنده اش اطلاعات بیشتری کسب نمایم.آنچه که عایدم شد قیمت دست دوم این کتاب در یکی ازسایت‌ها بود آنهم یک نسخه موجود داشت به ارزش ۴۵۳۰۰۰۰ریال و دیگر هیچ!
هرچه باشدحتما بعد از بدست آوردنش که احتمالا،نیمه اول دهه پنجاه بود بلافاصله خوانده ام و بعدش به کارتن سپرده شد و در اسباب کشی های متعدد سالیان گذشته همراهم بوده و گردی که اکنون در لابلای صفحات کاهی اش نشسته حکایت از گرد و غباری می کند که در فراز و فرودهای زندگی هم نسلی های من در نیم قرن گذشته به پاخاسته است!
در روزی که برنامه کوه رفتنم لغو شده بود تصمیم به مطالعه مجدد آن قبل از شروع به مطالعه کتاب جدید گرفتم.

راوی قصه

سعید،راوی قصه،از دوستان هم دانشگاهی اسد در دهه چهل و یار گرمابه و گلستان اوست.اسد بعد از اخذلیسانس،شاغل می‌شود و سعید جهت ادامه تحصیل عازم اروپا و ارتباطشان مکاتبه ایی ادامه می یابد.بعد از مدتی،فاصله مکاتباتشان زیاد و کم کم مثل همه دوستان دور افتاده،این مکاتبات قطع شده و از این ببعد،سعید هیچ اطلاعی از اسد ندارد.

سعید بعد از سالها به ایران بر می‌گردد و برغم تلاش فراوانش،اثری از اسد نمی یابد.یک روز عصر که بطور اتفاقی با شخصی در کافه نادری تهران قرار ملاقات داشت با چهره دائم الخمری مواجه می‌شود که شبیه اسد می نمایاند.بالاخره،دل به دریا زده و نزدش می رود و دو دوست بعد از سالها همدیگر را می شناسند و یکدیگر را در آغوش می کشند.شالوده رمان از گفتگوهای قرار بعدی‌شان در خیابان‌ها اطراف کافه نادری شکل می‌گیرد که در آن اسد به بیان فراز و نشیبهای زندگی خود می پردازد.

گویا اسد بعد ازدریافت تلگراف خبر خودکشی پسرعمویش،مرخصی گرفته عازم شیراز بود که بدلیل حواس پرتی در خیابان باخودرویی که بعدها مشخص می‌شود راننده اش دخترخانمی به نام آرامه هست تصادف می‌کند و حالا قصه اصلی یعنی قصه عشق یک عشق تصادفی آنهم تصادف عابری حواس پرت که اعتراف می کند مقصر اصلی اوست و از طرفی اظهار شرمندگی و ندامت راننده ایی بی احتیاط که اتفاقا او هم مدعی ست مقصر اصلی او می باشد آغاز میشود.تصادفی به ظاهر دردناک ولی شیرین با سرانجامی خواندنی…

پارس گیلدا

زندگی پوشالی

مطالب بیشتر

نمایش بیشتر

مدیر سایت

من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق / چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست..! "حافظ" ......؛ نام و نام خانوادگی:حسین شعبانی مژدهی ؛ شغل: آزاد؛ تحصیلات: لیسانس در مهندسی؛ متاهل ، پدر و پدربزرگ ؛ علاقمند به کتاب،طبیعت گردی و کوهنوردی و عکاسی ومستندکردن تجارب نزدیک به هفت دهه پیمایش در این محنتگه خاکی... هیچ چیز مقدستر از آگاهی نیست و آگاهی یعنی مطالعه و مطالعه و مطالعه...

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا