طنزوسرگرمی

فکر نکنید این وصله‌ها به شما نمی‌چسبد، یکهو دیدید چسبید

فکر نکنید این وصله‌ها به شما نمی‌چسبد، یکهو دیدید چسبید
وقتی تاکسی سوار می‌شوم، سعی می‌کنم جلو بنشینم تا واقعا «سرنشین» محسوب شوم. امروز اما عجله داشتم و مجبور به عقب‌نشینی شدم و ته‌نشین شدم…!مشغول مطالعه کتاب «این وصله‌ها به من می‌چسبد» بودم که تاکسی نگه داشت و عدل یک مسافر خانوم برازنده سوار شد و دست برقضا آمد پیش من نشست…!کمی که گذشت کماکان مشغول مطالعه بودم که متوجه شدم خانم کناری هم مشغول مطالعه بنده است و با دقت گوشم را نگاه می‌کند. کمی جابه‌جا شدم. لابد فکر کرد من واقعا کتاب هستم و خودم را ورق زدم چون مشغول مطالعه پیشانی‌ام شد. پیشانی‌نوشت همین است دیگر…!
در همین لحظه ماشین یکهو افتاد توی دست‌انداز. من فکر کردم سرنوشت می‌خواهد کاری دست من بدهد یا من را دست بیندازد چون دیدم به بهانه دست‌انداز، سرنوشت دست بغلی را گذاشته توی دست من. گفتم حتما قسمت است و خودم را رها کردم و همه‌چیز را سپردم به دست سرنوشت…!
مطمئن بودم این وصله‌ها به من نمی‌چسبد برای همین داشتم توی آینه جلو ماشین سرم را بالا و پایین می‌کردم و برای گفتن «سلام» هزاردفعه تمرین می‌کردم تا سر صحبت را باز کنم و بپرسم او هم مثل من قصد ازدواج دارد و مثل من جدی است یا نه… . می‌خواستم بگویم من متولد ماه اسفندم، شما متولد چه ماهی هستی که اینقدر ماهی… داشتم من‌من می‌کردم که سر صحبت را باز کنم که خانم مذکور پیش‌قدم شد و لب از لب باز کرد و گفت اما چی گفت؟ گفت «آقا نگه‌دار. من پیاده میشم.» و محل حیوانات اهلی و غیراهلی هم به من نگذاشت…!
وقتی خانوم مسافر رفت چیزی در من فروریخت و حس کردم قلب من را قلفتی کنده و با خودش برده است. کمی بعد رسیدیم میدان آرژانتین و من دست کردم کیف جیبی‌ام را دربیاورم و با راننده حساب‌کتاب کنم که دیدم ای دل غافل، هم دل از دست رفته بود هم کیف از کف داده بودم…!
می‌بینید بعد می‌گویند چرا سن ازدواج رفته بالا
پند اخلاقی
به جای تاکسی سوار اتوبوس یا مترو شوید که زنانه – مردانه است و آدم دل و کیف را با هم از کف نمی‌دهد
اگر قصد ازدواج دارید سوار تاکسی نشوید…!
اگر سوار تاکسی می‌شوید به ازدواج فکر نکنید…!
اگر توی تاکسی به ازدواج فکر کردید از مسافر بغل‌دستی زودتر پیاده شوید…!
سعی کنید به هر قیمتی شده سرنشین و صدرنشین باشید تا ته‌نشین نشوید…!
فکر نکنید این وصله‌ها به شما نمی‌چسبد، یکهو دیدید چسبید…!
پوریا عالمی

پارس گیلدا

نمایش بیشتر

مدیر سایت

من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق / چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست..! "حافظ" ......؛ نام و نام خانوادگی:حسین شعبانی مژدهی ؛ شغل: آزاد؛ تحصیلات: لیسانس در مهندسی؛ متاهل ، پدر و پدربزرگ ؛ علاقمند به کتاب،طبیعت گردی و کوهنوردی و عکاسی ومستندکردن تجارب نزدیک به هفت دهه پیمایش در این محنتگه خاکی... هیچ چیز مقدستر از آگاهی نیست و آگاهی یعنی مطالعه و مطالعه و مطالعه...

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا