طنزوسرگرمی
قصه شیر و داداشش
قصه شیر و داداشش:
آورده اند روزی شیری تصمیم گرفت با دوست دخترش(ببخشید نامزدش )ازدواج کند .در مراسم عروسی که همه شیران جنگل حضورداشتند یک موش کوچولو از لابلای جمعیت شیران خودش را به داماد رسانید وروی دو پا بلند شد و با صدای بلند ولی لرزان گفت : داداش: عروسیتان را تبریک میگویم!.از میان شیران یکی که مسن تر و با هیبت تر بود غریدو گفت:تو موش فسقلی چطور جرئت میکنی به شیر یعنی سلطان جنگل داداش خطاب کنی ؟.اصلا کی تورا به این مجلس راه داده است؟.موش گفت داداش عصبانی نشوید من هم قبل از ازدواج مثل شما شیر بودم حال وروز الان من چیز دیگریست!.