طنزوسرگرمی
ملا و عیالش
ملا و عیالش
عيال ملا مرد و او رفت و زن بيوه اي گرفت. زن مرتب از شوهر سابقش حرف مي زد و ملا هم از زن سابقش. شبي ملا زنش را از روي تخت به پايين انداخت. زن با چشم و چالي کبود شده پيش پدرش رفت و از ملا شکايت کرد. پدر زن ملا، او را صدا کرد و از او خواست درباره کارش توضيح بدهد. ملا گفت: من بي تقصيرم، تخت ما دو نفره است اما ما چهار نفر هستيم يعني من و زن سابقم، دختر شما و شوهر سابقش. حالا هم چون روي تخت جا نبود عيال از روي تخت پايين افتاد.