کوچ زمستان
دیدی که چه بی رنگ و ریا بود زمستان ؟
مظلوم ترین فصل خدا بود زمستان
دیدیم فقط سردی او را و ندیدیم
از هر چه دو رنگی است رها بود زمستان
بود هرچه فقط بود سپیدی و سپیدی
اسمی که به او بود سزا بود زمستان
گرمای هر آغوش تب عشق دم گرم
یکبار نگفتند چرا بود زمستان
بی معرفتی بود که هر بار ز ما دید
با این همه باز اهل وفا بود زمستان
غرق گل و بلبل شد اگر فصل بهاران
بوی گل یخ هم به هوا بود زمستان
با برف بپوشاند تن لخت درختان
لبریز و پر از شرم و حیا بود زمستان
در فصل خودش ، شهر خودش ، بود غریبه
مظلوم ترین فصل خدا بود زمستان …
شعر:مجتبی حیدری
در آخرین روزهای اسفند،کوچ زمستان وسپردن جای خود به بهار دل انگیز نشاط آور بسیار جذاب ودیدنی ست.تعامل فصول سال در جابجایی قدرت وهمکاری با هم در انتقال آرام قدرت،میتواند مایه درس و عبرت انسانها و جوامع انسانی باشد که غالبا در این مهم مشکلات عدیده ایی با هم دارند.زمستانی که از نگاه قاطبه مردم سرد وبیروح است موقع کوچ کردن ورفتن فروح زندگی و تجدید حیات طبیعت را به جسم بهار میدمد وهمه ارکان طبیعت این تجدید حیات را به جشن ورقص وپایکوبی مینشینند.
کوچ زمستان