طنزوسرگرمی
گاو عاقل
گاو عاقل:
یکی تعریف می کرد،وقتی از نماز جماعت صبح برمی گشتم جماعتی را دیدم که بزور قصد سوارکردن گاو نری را در ماشین داشتند.گاو مقاومت می کرد وحاًضر نبود سوارماشین بشود. من رفتم دستی به پیشانی گاو کشیدم .گاو مطیع شد وسوارماشین شد.من مغرور شدم وپیش خودم گفنم این ازبرکت نماز صبح است.وقتی رسیدم خانه دیدم مادرم گریه وزاری می کند.علت را که جویا شدم گفت گاومان رادزدیدند.گاو مراشناخت ولی من اورا نشناختم.
پارس گیلدا
گاو عاقل