درس معلم گر بود زمزمه محبتی
درس معلم گر بود زمزمه محبتی
در انبوه فراز ونشيبهاي سياسي – اجتماعي يكصد ساله اخير تاريخ ما ، مطمئناً كش وقوسهاي مربوط به شكل گيري مدارس به سبك جديد و راه اندازي سيستم هاي كلاسيك آموزشي ، داراي جايگاهي ويژه هست ونقش بانيان و بنيان گذاران اين سبك و سياق در نظام آموزشي مدرن كشور ما، مخصوصاً مرحوم ميرزا حسن خان رشديه از ياد نرفتنيست…..
در كنار اين حجم تلاش وكوشش و از خودگذشتگي بزرگان وفرهيختگان علم وادب وفرهنگ ،انتخاب ماه مهر بعنوان ماه شروع سال تحصيلي خود به تنهايي يك نقطه عطف در اين سير تحولات بوده وداراي پيام و معنا و مفهوم خاص است….
مهر به باور ايرانيان باستان ، نماد عهد وپيمان ومحبت وخورشيد است وگذشت زمان وطوفان وقايع وحوادث واتفاقات از ان زمان تاكنون نتواسته هرگز پايه هاي مستحكم اين باور باستاني را بلرزاند و همچنان به همين معنا و مفهوم كاربرد دارد وبايد ، ماه شروع آموزش وعلم و فرهنگ نيز باشد تا به معلمان و متعلمان يادآوري كند كه راه ورسم زندگاني مسالمت اميز وازاد در كنار رفاه واسايش وامنيت در جهان مملو از تضاد وتناقض فقط وفقط علم است اگر با مقوله محبت و مهر وصدق وصفا و صميميت وعهد وپيمان و مودت وهمدلي عجين شده وهمراه وهماهنگ و همگام باشد…..
اري ماه مهر ماه شروع سال تحصيلي همواره براي همه ما خاطره ساز بوده وهست وخواهد بود….
آن سال نيز، تابستان رو به اتمام بود وماه مهر در حال فرارسيدن وظرفيت اغلب دبيرستانها ، در مقطع كلاس هفتم(نظام آموزشي قديم)يا تكميل شده بود ويا در شرف تكميل ، ولي او هنوز موفق به جلب رضايت پدر و مخصوصاً مادر جهت ثبت نام وادامه تحصيل از مقطع كلاس ششم ابتدايي ببعد نشده بود وتا آخرين روزهاي شهريور تابستان آن سال ؛ برغم توسل به انواع حيل ، هنوز نتوانسته بود موافقت والدين را جهت اين مهم جلب نمايد وخود بعنوان شاگرد اول حوزه امتحاني مربوطه وقتي ميديد كه همه انهاي ديگر كه از معدل بسيار كمتري نسبت به او برخوردار بوده اند در حال تدارك مدرسه وشروع فصل نويني از مراحل آموزشي خود هستند، بر بار غمها واندوه فراوانش كه بشدت شيفته مدرسه بود مي افزود…صبح روزي از همين روزهاي پاياني شهريوركه خورشيد جهانتاب ، پرتو مهرش را بر زمينيان گسترده بود او در كنار پدر ودوش به دوش او در حال دروي شالي در مزرعه استيجاري پدر بود وبرغم رودربايستي با پدر، كه دران سالهارايج ومتداول بود ، دل به دريا زد و در حين كاراز پدر پرسيد كه پدر:نميخواهي ثبت نامم كني؟و پاسخ بدون تامل وقاطعانه پدركه خير!!تو بمان و با من در امر زراعت و كشت وزرع كمك كن…!آب سردي بر عطش انتظارات و آرزوهاي شيريني كه اينده خود را در كسب علم ودانش ومشق مدرسه ميديد ،پاشيده شد ونقطه شروعي شد كه او واكنشهاي انفعالي خود را جهت جلب نظر والدين در اين اخرين ساعات باقيمانده تشديدنمايد….!!
به توصيه هاي بعضي دوستان خيرخواه!!واشنايان نزديك ، نخست كُنج عزلت اختيار نمود و به انزوا رفت واز ان روز به بعد ، غايب سفره بود .تظاهر به افسردگي ميكرد واز آن شيطنتهاي معمول ومرسوم دوران ابتدايي وشور كودكانه در چهره اش خبري نبود تا بلكه به شيوه جلب ترحم وهشدار نسبت به سلامتي خودكه در ان ايام معمولاً جوانان دم بخت وقتي با مخالفت والدين جهت ازدواج با نيمه گمشده خود مواجه ميشدند بعنوان موثرترين روش جهت نيل به مقصود و منظور خود استفاده ميكردند، سود جويد تا بلكه به معبود وعشقش كه كلاس ونيمكت وتخته سياه و مدرسه بود دست يابد….!
چند روز اول نتيجه ايي حاصل نشد اما وقتيكه توانست مشكل غذا را بصورت پنهاني و بكمك يكي از خواهران خود حل نمايد!!همين روش را تداوم وبلكه تشديد بخشيد ويك شب كه خود را به خواب زده بود از زبان مادر كه سرسختتر از پدر،جهت ادامه تحصيلش بود خطاب به پدر شنيد كه ميگفت:اين پسر بدنبال مدرسه نيست كه بدنبال بازي وبازيگوشي و ولگرديست!!.اگر ميدانستم كه هدف او مدرسه ودرس خواندن است ، مثل پسر بزرگتر موافقت ميكرديم ومشكلاتمان را خودمان حل مينموديم…..
البته مشكلاتي كه مادر از آن سخن ميگفت وپدر بدنبال برنامه ريزي جهت جلوگيري از وقوع آن در اينده بود كاملاً مشخص بود.پنج دهه پيش و پيشتر از آن دوران ،در اقتصاد روستا ،مخصوصاً روستائيان اجاره نشين كه همواره ميبايست بخشي از درآمد ساليانه خود را صرف پرداخت مال الاجاره زمين مزروعي خود به مالك(در اين مورد خاص اداره اوقاف!!)بنمايند،نيروي كار انساني ، جايگاه ويژه ايي داشت.
طبعاً هر خانوار كه از آمار پسرو دختر بيشتر و كارآمدتري(از لحاظ مهارت در امور زراعي ونيروي جسماني) برخوردار بود،البته سهلتر و حتماً ارزانتر ميتوانست امورات كشت وزرع خويش را اداره كند.بنابراين عموماً دختران را از فرستادن به مدرسه منع ميكردند(بعضي ها كه رودربايستي داشتند مسايل شرعي را مستمسك قرار ميدادند در حاليكه موضوع چيز ديگري بود)و در رابطه با پسران بر حسب تعدادشان ووضعيت جسمانيشان يك يا چند نفر را انتخاب و براي انجام امورات مربوط به زمين ، در خانه نگه ميداشتند.در اينجا بود كه از بين چهار برادر خانواده ، قرعه بنام او افتادو برغم داشتن كارنامه تحصيلي درخشان مي بايست حسب نظر والدين ، ادامه دهنده راه پدر باشد ولي گويا تقدير وسرنوشت در تكاپو بود كه چيز ديگري رقم بزند….!
روز موعود فرارسيد وعصر دوم مهردر حاليكه بكمك پدر ويك نفر ديگر از اهالي ده در حال لاروبي رودخانه ايي كوچك بود دريافت كه پدر در جواب درخواست آن نفر كه كارگر ساده ايي بيش نبود ، ابراز تمايل كرده كه با ثبت نامش براي ادامه تحصيل موافقت كند….ساعات آن عصر اگرچه كُند ولي سپري شد اما ايا اصلاً در آن روزها، مگر مجالي هم براي ثبت نام باقي مانده بود؟! وانگهي براي ثبت نام بايد ولي دانش آموز همراه باشد كه پدر را رغبتي به اين كار نبود….!!
البته او تدابير لازمه را از قبل اتخاذ كرده ومدارك مربوطه را فراهم نموده بود.در يكي از اولين روزهاي تابستان به تنهايي وبا پولي كه از عيدي آن سال جمع آوري كرده بود ، سوار بر اتوبوس شركت واحد دو ريالي كه بتازگي در ان خط راه اندازي شده بود وارد شهر شد وبه يكي از عكاسخانه هاي قديمي مراجعه و سفارش شش قطعه عكس شش در چهار داده بود ونيز كپي شناسنامه ومدرك تحصيلي را نيز تهيه واماده داشت.در روز موافقت پدر كه البته در زمينه سازي كسب آن موافقت ، پسر عمويش كه همسن پدر بود نقش بسزايي داشت به پسر همان پسر عمو كه در كلاس هشتم دبيرستان مشغول به تحصيل بود مراجعه واز او جهت ثبت نام و حل مشكلش كمك خواست…
همه چيز اماده بود كه بزگترين روياي شيرين زندگي كودكانه اش را در شبي شيرينتر از عسل جشن بگيردولي دو نگراني بزرگ بازهم عيش او را در دل كوچكش منقض كرد…….خُب براي ثبت نام عكس داري؟بله اينهاش!!اوه اوه عكس بدون كت انهم با پيراهن يقه باز وموهاي انبوه !!اينها كه مورد قبول واقع نميشود!! تو الان براي ثبت نام حتماً بايد موهاي خودت را اصلاح كني ودر اين وقت شب تنها سلماني ده بسته است وفردا صبح تا بخواهي منتظر بماني كه سلماني باز كند و اصلاح كني وبيايي مدرسه، ممكن است دير شود. از طرفي ومهمتر مهلت ثبت نام در مدرسه ما به اتمام رسيده والان دو روزيست كه پشت شيشه اطلاعيه اش را چسبانيده اند و…..خُب عيسي(پسر پسرعمو) : يكيشو تو حل كن ، يكيشو من!!معلوم بود مشكل مو را خودش بايد حل كند وعيسي اگر توانست مشكل ثبت نام او را، كه در اين رابطه پاسخ قاطعي از عيسي نشنيد….
خدا حافظي كرد و با اندوهي از بار غم كه چون كوهي بر دوشش سنگيني ميكرد ، سريع به خانه برگشت ودر كور سوي تنهاچراغ نفتي گردسوز خانه ، چادر كهنه ايي را كه از چمدان مادرش بيرون كشيده بود به دور گردنش انداخت وايينه پايه داري كه قبلاً به سفارش برادر بزرگتر تهيه شده بود از طاغچه اتاق پائين كشيد و درجلوي خود گذاشت وانگاه با ماشين اصلاح دستي نمره چهار كه پدر انرا به سفارش او و با پول عيديش دوسال پيش از مشهد برايش اوده بود شروع به تراشيدن سر از موهايي نمود كه همواره در تاريخ نوين ما مسئله ساز بوده اند!!والبته جيغ وداد خواهر بزرگتر كه چيكار ميكني؟!تا سر رسيدن مادر وپُرس جوي علت وشنيدن ماوقع….با دو سه دور چرخش ماشين ، نيمي از موها پريد ورفت!!وجلوگيري از نپراندن نيمي ديگر فايده ايي نداشت!!واصولاً ديگر بايد تراشيده ميشد والبته شد….!!
در آن شب تاريك وآن امكانات محدود، امكان تنظيم دم خط براي صورت و پشت گردن ممكن نبود ولذا آن كله بي موي بد تراش!! با سطلي از آب سرد چاه شسته شدوخشك شد وآن شب از فرط خوشحالي آميخته با اندكي نگراني، بدون صرف شام به رختخواب رفت.نه اينكه بخوابد كه روياي شيرين كودكانه اش را به آغوش بكشد وبا دنياي خيالي شيرينش خلوت كند…!وباز مادر سر سفره شام كه اين پسرك نه بدنبال درس ومدرسه كه بدنبال بازي وبازيگوشيست والبته اندكي هم جر وبحث با پدر ولي ديگر تاثيري نداشت….
معلوم نيست آن شب چگونه سحر وآن سحر چگونه به سپيده صبحي روشن بدل شد كه او نيز خود را چونان ديگر پويندگان پُر شور و شوق علم وانديشه ودانش در آن سالهاي تكرار ناشدني، سر ساعت 7 در ايستگاه اتوبوس يافت تا با عيسي يعني اولين پارتي زندگيش !!براي ثبت نام ، عازم دفتر دبيرستان محل تحصيلش شود.جمعي از دبيران به همراه معاونين دبيرستان درآن اولين روزهاي شلوغ سال تحصيلي در دفترمدرسه جمع بودند ودر يك لحظه انفجار بمب خنده و خنده حضار!! براي چي؟ سر تراشيده ، نتراشيده ، نخراشيده اش!!و روايت ماجرا از زبان عيسي براي معاونين و آن جمع وتحت تاثير قرارگرفتن انها و مساعدت آن انسانهاي ماندگار براي ثبت نام البته مشروط(يعني اينكه پس از بررسي لازم مازادها را به مدرسه ديگري خواهند فرستاد….كه چنين هم شد)و او 12 ساله تحصيلي 50-49 بالاخره موفق شد به دبيرستان راه يابدوبعد هم دانشگاه..
اري براستي،درس معلم گر بود زمزمه محبتي – جمعه به مكتب آورد طفل گريز پاي را
اكنون بنظر ميرسد آن روياهاي زيباي كسب علم ودانش پس از چهار دهه ، بدليل حضور انواع و اقسام تضادها و تناقض هاو پيدايش گسلهاي عميق اجتماعي ناشي از حركت افسار گسيخته لايه ها بسوي باري به هر جهت ، ديگر نمودي ندارد واصولاً اگر هم در بعضي ها موجود باشد بطور كل استثناست…..آن حرص وولع كودكان آن روز در جهت كسب علم ودانش واگاهي در كودكان ونوجوانان وجوانان ومردان وزنان امروز برغم فراهم بودن انواع و اقسام وسايل وامكانات رفاهي وامدادي جنبي وجمعي توام با تحميل هزينه هاي گزاف وگران بر خانوارها وجود ندارد. انگيزه ها به سمت وسوي ديگري هدايت شده و معدودي كه ذاتاً وبقول معروف ژناً!!بدنبال كسب علم ومعرفتند ، پس از طي مدارج علمي واقعي عالي ، ترك ديار ميكنند وانانكه مزاجاً و مجازاً بدنبال آنند ، علم را نه براي علم كه براي پست ومقام وموقعيت ومنزلت اجتماعي ميخواهند وبدنبال مدرك آنند وحاضرند براي بدست اوردن اين كاغذ پاره به انواع حيل متوسل شوند و ميليونها ميليون هزينه كنند ونظام آموزشي مملكت را به ويرانه ايي تبديل كنند كه كرده اند تا به مقام وموقعيتي پر طمطراق اجتماعي وتثبيت جاه ومقام وثروت و موقعيت و….برسند كه كرده اند و رسيده اند…!!
در چنين هيمنه پر هياهويي ، وقتيكه مصادر امور بدست چنين محصولاتي از اين نظام اموزشي مي افتد ، وضعيت ميدان داري آنان همين ميشود كه هست .تصميم گيري ها و تصميم سازيهاي ميداني شتابزده و يكشبه وبدون تامل كه نه ارزانند ونه اصلاحش به همين سادگي ممكن….بلاي خانمانسوزي را متوجه مملكت كرده كه وصفش ناممكن است…
درود بر معلمي كه روش انديشيدن را به من بياموزد نه انديشه ها را…!!
وقتي در نيمه اول دهه هفتاد بعنوان كارشناس با يك مهندس اطريشي در پروژه ايي همكار بودم ، ميديدم كه صبح ، با كيفي پر از ابزار واچار ومدادوكتاب و…در محل نصب تجهيزات حاضر ميشود وروي ميز سرتاسري فلزي آن مكان ، رديف به رديف و بسيار منظم ومنظبط ، آن وسايل وادوات واسناد ومدارك را ميچيند وروي برگي از اوراق يك دفتر ، كار آن روز خود را يك به يك مينويسد وانگاه كار را آغاز ميكند ومادام كه يك كار را به اتمام نرسانيده كار ديگر را شروع نميكند .رفتن به محل كار در ساعت 8.05 ببعد با خوش امد گويي طعنه آميز good afternoon اوهمراه بود وپيام هميشگي او به همكارانش كه ما ايرانيها بوديم first of all make a system please بود و….اين روحيه واين رويه چيزي نميتواند باشد جز محصول يك نظام آموزشي كار آمد و مسئول پرور.توجه داشته باشيم مسئول پرور با مقام پرور تفاوتي فاحش دارد….!!
امروزه بنظر من نظام آموزشي ما كاملاً مريض و از كار افتاده وفاقد كارايي وعقيم و سترون هست. تفكر سيستمي در اين نظام آموزشي به فراگيرندگان علم وفرهنگ وانديشه ودانش ، آموزش داده نميشود اصولاً گردانندگان اين نظام اموزشي خود با تفكر سيستمي بيگانه اند.مشكل اساسي نظام آموزشي ما گزينش گرائيست،سياست زدگيست،بي انگيزگي و مدرك گرائيست و….نظام آموزشي ما ملعبه دست ناپختگان علميست واينده روشني براي ان متصور نيست.از اين نظام اموزشي نميتوان انتظار داشت كه پزشك ومهندس وتكنسين وكارشناس وكاردان و….بيافريند كه مشكل گشاي مشكلات مملكت باشند.چرا كه اين نظام اموزشي در صدد ياد دادن انديشه هاست در حاليكه اين روش انديشيدن است كه در بحرانها و مشكلات ومصايب وتنگناها به فرياد واماندگان ميرسد نه ايده وتز وانديشه خاص….
امروزه مشكل ما نداشتن مهندس نيست كه مهندس زياد هم داريم مهم تفكر مهندسيست كه در بين مهندسين ما غيبت دارد.مهم مسئوليت مهندسيست كه حلقه مفقوده اين زنجير است.مهم اعتقاد به درست كار كردن است كه كمتر شاهد آنيم.مهم مستدل ،مستند،عاقلانه،مودبانه ،صحبت كردن است ،رعايت حقوق همديگر ،رعايت حقوق شهروندي،رفتارهاي انساني ،احترام به قانون ،پرهيز از خود محوري ،پرهيز از لجاجت ،اجتناب ار برتري طلبي و…. و در يك كلام احترام به ارزشهاي والاي انساني انسانها فارغ از جنسيت ونژادولباس وقوم وقبيله و….است كه كمتر مورد توجه هست.مادام كه تفكر سيستمي وشايسته گرايي(بطور مطلق) در احاد جامعه نقش نگيرد حذف يا اضافه صدها رشته دانشگاهي و تفكيك جنسيتي و تغيير تاريخ و تعويض محتواي كتب و….هيچ تاثيري در بهبود اوضاع نداشته ونخواهد داشت …
اري تفكر مهندسي مختص ومخصوص رشته هاي مهندسي نبوده ونيست.مختص انسان وانسانيت ومعطوف به همه جنبه هاي زندگي اوست .واين از وظايف يك نظام اموزش بايسته وشايسته و كار امد است كه بنظر ميرسد ساليان سال با آن فاصله گرفته ايم…..
با آرزوي فردايي بهتر…
پارس گیلدا
درس معلم گر بود زمزمه محبتی