دیوانه خانه:
در باغ دیوانه خانه ای، جوانی رنگ پریده و جذاب و شگفت انگیز را دیدم .بر نیمکتی کنار او نشستم و پرسیدم:چرا اینجایی؟.با تعجب به من نگاه کرد و گفت:چه سوال عجیبی؟.اما جوابت را میدهم.پدرم میخواست مثل او باشم،عمویم هم میخواست من مثل خودش باشم.مادرم میخواست من تصویری از شوهر دریانوردش باشم و از او پیروی کنم.برادرم هم فکر میکرد من باید مثل او ورزشگار ماهری باشم.استاد فلسفه و استاد موسیقی و استاد منطقم هم میخواستند مثل آنها باشم.مصمم بودند که من بازتاب چهره ی خودشان در آینه باشم.
پس به اینجا آمدم ،اینجارا سالم تر میدانم،دست کم میتوانم خودم باشم!.
سپس ناگهان به طرف من برگشت و گفت:ببینم؟راه تو هم به خاطر تحصیلات و مشاوره ی خوب به اینجا ختم شده؟!
پاسخ دادم:نه من بازدید کننده ام….
و او گفت:آه،پس تو یکی از آنهایی هستی که در دیوانه خانه ی آنسوی این دیوار زندگی میکنند…..!
جبران خلیل جبران
باغ پیامبر و سرگردان
قطعات کوتاه و سروده های جبران لیل جبران نویسنده وشاعر لبنانی در آثار برجای مانده از او بسیار دلنشین،عمیق و در خور تامل است.حتی اگر بارها و بارها خوانده شوند بازهم طراوت وتازگی اولیه را دارد وخواننده از مرور آن خسته نمیشود.
دیوانه خانه