فرزانگی پیری:
توكاي پيري تكه ناني پيدا كرد، آن را برداشت و به پرواز در آمد. پرندگان جوان اين را كه ديدند، به طرفش پريدند تا نان را از او بگيرند.وقتي توكا متوجه شد كه الان به او حمله مي كنند، نان را به دهان ماري انداخت.
او با خود فكر كرد: “وقتي كسي پير مي شود، زندگي را طور ديگري مي بيند: غذايم را از دست دادم؛ اما فردا مي توانم تكه نان ديگري پيدا كنم. اما اگر اصرار مي كردم كه آن را نگه دارم، در وسط آسمان جنگي به پا مي كردم؛ پيروز اين جنگ، منفور مي شد و ديگران خود را آماده مي كردند تا با او بجنگند و نفرت قلب پرندگان را مي انباشت و اين وضعيت مي توانست مدت درازي ادامه پيدا كند.
فرزانگي پيري همين است: آگاهي بر اين كه بايد پيروزي هاي فوري را فداي فتوحات پايدار كرد.”
نکته کلیدی این داستان کوتاه همان پاراگراف آخر آن است.معمولا ما انسانها در کارهایی که انجام میدهیم منتظر نتایج آنی آن هستیم و حوصله انتظار بلندمدت را نداریم.آنچه که آنی بدست می آید معمولا آنی هم از دست میرود حال آنکه چیزی که در دراز مدت با تدبیر ودرایت و تحمل رنج وحوصله ومرارت نصیب آدمی شود عمر جاودانی به خود میگیرد.
فرزانگی پیری