طنزوسرگرمی
ماجرای جنتلمن انگلیسی
ماجرای جنتلمن انگلیسی:
یک جنتلمن انگلیسی صبح ميره خونه ي دوستش،بعد از يه ساعت مياد كه بره دوستش ميگه نهار بمون، نهار ميمونه،بعد نهار مياد بره دوستش ميگه: حالا بيا يه دست تخته بزنيم،بازي تموم ميشه مياد بره دوستش ميگه: بدون شام كه نميشه. شام ميخوره مياد بره دوستش ميگه دير وقته! بخواب فردا برو، ميخوابه.صبح مياد بره دوستش ميگه: با شكم خالي؟ بمون بعد صبحونه برو،يارو ميگه: نه ديگه، خانم بچه ها تو ماشين منتظرند!.
پارس گیلدا