امثال و حکم

وقتی بهلول پیغمبرشد

حکایتی شنیدنی از بهلول

وقتی بهلول پیغمبرشد

حکایت کرده اند روزی بهلول از خیابانی میگذشت به کباب فروشی رسید و گفت یک جوجه کباب بده من بخورم…!
فروشنده اورا دیوانه خطاب کرد و گفت برو دور شو..!
بهلول گفت اگر به من جوجه ندهی کیش میکنم تا چند جوجه تو به هوا پرواز کنن و چنین کرد وازحکمتی که دروجود بهلول بود چند جوجه پرواز کردند…!
مردم در پی بهلول روانه گشتند و گفتند بهلول معجزه کرد پس ایشان پیامبر است و لباسش تبرک و ما باید تبرک جوییم..!
بهلول از ترس جان پا به فرار گذاشت و در مکانی ایستاد و دور تا دور خود ادرار کرد…!
مردم چون صحنه را دیدند گفتند این دیوانه است ما فکر کردیم پیامبر است و بازگشتند…!
بهلول گفت متاسفم برای شما مردم که با یک کیش آمدید و با یک جیش برگشتید…!

پارس گیلدا
وقتی بهلول پیغمبرشد

مطالب بیشتر

نمایش بیشتر

مدیر سایت

من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق / چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست..! "حافظ" ......؛ نام و نام خانوادگی:حسین شعبانی مژدهی ؛ شغل: آزاد؛ تحصیلات: لیسانس در مهندسی؛ متاهل ، پدر و پدربزرگ ؛ علاقمند به کتاب،طبیعت گردی و کوهنوردی و عکاسی ومستندکردن تجارب نزدیک به هفت دهه پیمایش در این محنتگه خاکی... هیچ چیز مقدستر از آگاهی نیست و آگاهی یعنی مطالعه و مطالعه و مطالعه...

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا