گوناگون

جلال و سیمین

شیراز معدنِ لب لعل است و کانِ حُسن ،من جوهری مفلسم ایرا مُشوشم

جلال و سیمین:

نحوه اشنایی زوج های مشاهیر ، همیشه مورد توجه رسانه ها و بلکه مردم یعنی مخاطبین آنها بوده است.

یکی از این زوج های نامی،مرحوم جلال آل احمد و سیمین دانشور از نامداران ادبیات معاصر ایران بوده اند.در خصوص چگونگی آشنایی آنها با همدیگر ، هم از طریق خانواده مرحوم دانشور و هم مرحوم جلال ، مطالبی گفته شده است. این خاطرات برغم تفاوت ها ولی در یک چیز مشترک است. آن اینکه اشنایی آن دو در داخل اتوبوس بین شهری و حین مسافرت بوده است.

این آشنایی که در محافل ادبی وقت به آشنایی اتوبوسی نیز معروف شد در نهایت به ازدواج آن دو انجامید.ازدواجی که به زندگی مشترک نوزده ساله آنها منجرشد. اگرچه بچه ایی به همراه نداشت. ولی محصولات مشترک ادبی فراوانی به فرهنگ و ادبیات ایران معاصر عرضه داشت.

برغم فراز و فرودهای فراوانی که از لحاظ سیاسی و ایده ئولوژیک متوجه جلال شد ولی بدلیل وجود نقاط مشترک قابل اتکا،زندگی مشترکشان متاثر از این تحولات فکری نگردید وقوام ودوام معقولی داشت.

خاطره زیر در رابطه با نحوه اشنایی این دو چهره ماندگار ادبیات ایران از قول آقای محمدحسین دانایی، خواهرزاده جلال نقل میشود.او مدعی است خاطره را از خود مرحومین شنیده است که به اختصار ذکر میشود.

روایت خواهر زاده جلال از نحوه اشنایی ایشان با سیمین

در این روایت آقای دانایی بیان میکند که در سال ۱۳۲۷جلال به همراه دوستش عبدالحسین شیخ که به شوخی او را شیخ عبدالحسین صدا میکرد عازم شیراز میشوند.به هنگام مراجعت سوار اتوبوس شده وبه همراه دوستش به صحبت پیرامون شیراز میپردازند.

در این گفت و شنود ، جلال رو میکند به دوستش و میگوید شیراز همچین هم که میگفتند تعریفی نداشت .آنگونه که تبلیغش را کردند و حافظ می گوید: شیراز معدن لب لعل هست و کانِ حُسن…نه لب لعلی دیدیم و نه معدن حُسن و جمال.بعدش هم غُرولُند و الی اخر.

گویا این مطایبه(شوخی و مزاح) بین ایندو که شایدهم بنا به اقتضای جوانی و شیطنت های آن سن و سال،کمی با صدای بلند جهت شنیدن دخترخانمهایی که در صندلی جلویی نشسته بودند،بوده است بگوش مسافرین صندلی جلویی میرسد.

یکی از آن دو که بعدها مشخص میشود خانم سیمین بوده که در آن زمان دانشجوی ادبیات دانشگاه تهران بود وعازم دانشگاه خودش بود انتقاد از شیراز را برنمیتابد.در جواب آن تعریض،موقع شناسی و حاضر جوابی میکند.او بلافاصله مصرع دوم همان بیت را میخواند و میگوید:من جوهر مُفلسم ایرا مشوشم…یعنی اشکال از شیراز و معادن حُسنش نیست بلکه ایراد از من است که شرایط لازم برای کشف معادن حُسن و لیاقت وصالش را نداشته ام و دستم خالی مانده است..

این داستان مقدمه ایی میشود بر آن اشنایی و ادامه گفتگو در داخل اتوبوس وادامه ماجرا که وصفش در ابتدا ذکر شد.

پارس گیلدا

جلال و سیمین

مطالب بیشتر

نمایش بیشتر

مدیر سایت

من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق / چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست..! "حافظ" ......؛ نام و نام خانوادگی:حسین شعبانی مژدهی ؛ شغل: آزاد؛ تحصیلات: لیسانس در مهندسی؛ متاهل و پدر ؛ علاقمند به طبیعت گردی و کوهنوردی و عکاسی ومستندکردن تجارب نزدیک به هفت دهه پیمایش در این محنتگه خاکی..

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا