اجتماعی

اسفندانه

یک روز از روزهای اسفند

اسفندانه:

در يكي از همين روزهاي اسفند بود كه پدر در يك صبح زود ، برنج ها را توسط ديگ يا هرچيز شبيه آن از صندوق چوبي بيرون ميكشيد .داخل گوني ميريخت و جهت فروش و خريد لباس عيد ، به همراه او عازم شهر ميشديم.گاهي نيز برنج كه داخل صندوق ته ميكشيد ،دستش به انتهاي صندوق نميرسيد كه شخصاً و به تنهايي برنج را جمع آوری و از داخل آن بيرون بكشد ،يكي از ماها را از طريق درِ كوچك روي صندوق ،به داخل آن ميفرستاد .به او كمك ميكرديم تا هر چه سريعتر گوني ها پر شوند.

از همان اولش جالب بود.اتوبوس دماغ دار چوبي كه با ابزاري به نام هندل روشن ميشد و تا شهر چندين جا خراب ميشد .راننده با كمكش ميرفتند پائين ودرِ كاپوت(در موتور) را بالا ميكشيدند و بعد از كمي دستكاري و چند دور چرخاندن هندل، بالاخره ماشين روشن ميشد . راننده روغن مال شده مي آمد پشت فرمان، گاز ميداد و راه مي افتاد. به هرحال برغم همه اين خاموش روشن شدنها ، سر آخر ما را به شهر ميرساند.

نخست در قهوه خانه تقي ذغالي،حول وحوش محل فعلي كميته امداد در خيابان لاهيجان اتراق میکردیم.(ذغالي بخاطر چهره سيه چرده اش!).درآن قهوه خانه ، تقي كه يك گوشش را دراثر گاز گرفتگي اسبي چموش از دست داده بود با چايي قند پهلو داخل استكانهاي كوچولوي كمرباريك كه با نعلبكي عكس عروسش داخل سيني برنجي كوچكي همراه با دو سه حبه قند قرار داشت از ما پذيرايي ميكرد.

انتظار سر میرسید

ما كه دل تو دلمان نبود تا پدر هرچي سريعتر با جيبهاي پُر پول برگردد وما را با خود ببرد براي خريد لباس و..
بالاخره انتظار بسر ميرسيد و پدر مي آمد، اول ار همه بايد ميرفتيم حمام ! يعني تنها حمام سال.نه اينكه در سال يكبار حمام ميكرديم نه!.منظور اينست كه هر سال يكبار ،انهم اسفند ماه به همراه پدر به شهر مي آمديم و با او به حمام عمومي ميرفتيم. در بقيه ايام سال ، حمامان در خانه و حمامهای سنتی بود.
پيش از آنهم يعني در سنين كمتر ، مسئوليت حمام سالانه ،با مادر ودر حمام زنانه بود.تعجب نكنيد اري حمام زنانه!! .يادم هست آخرين باري كه با مادر براي حمام شب عيد به حمام زنانه رفتيم خيلي شلوغ بود .چند تا از خانمها به مادرم اعتراض كردند ويكي از آنها به طعنه به او گفت: خُب خانوم!پدرش رو هم مي آورديد!.بعد از آن ديگر حمام زنانه نرفتم يعني جرات نداشتم و مسئوليت به پدر محول شد البته در حمام مردانه…!

اسفندانه

بعد از حمام وخريد لباس شامل پيراهن و كت وشلوار و كمربند وكفش و.. …نوبت پذيرايي بود.پدر با واويچكا يا واويشكا كه به آن جقل جقول نيز ميگفتند در مغازه محقر وكوچكي سر ميدان (در مجاورت همان لباس فروشي ها) كه دو طبقه هم بود از ما پذيرايي ميكرد چقدر خوشمزه بود.آلان به لحاظ چربی بالایش به ان خوراک کثیف میگویند.خوشمزه هست ولی جرات خوردنش نیست!.سپس برگشت به خانه با دستاني مملو از پوشاك و آرزوهاي شيرين كودكانه و آنگاه گذاشتن لباسها در جاي مناسب وقرار دادن شلوار زيريك خروار لحاف تشك جهت از بين نرفتن خط اطو تا روز عيد وعيدديدني و ماجراهاي ديگر.

اسفند منادي ختم سردي و زمستان ،نويد بخش بهار وسبزي وعشق وآينده و ياد آورخاطره هاي زيباست براي من ، براي شما ،براي همه.

دلتان بهاري

اسفندانه
پارس گیلدا

مطالب بیشتر

نمایش بیشتر

مدیر سایت

من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق / چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست..! "حافظ" ......؛ نام و نام خانوادگی:حسین شعبانی مژدهی ؛ شغل: آزاد؛ تحصیلات: لیسانس در مهندسی؛ متاهل و پدر ؛ علاقمند به طبیعت گردی و کوهنوردی و عکاسی ومستندکردن تجارب نزدیک به هفت دهه پیمایش در این محنتگه خاکی..

نوشته های مشابه

2 دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا